ریحانهریحانه14 سالگیت مبارک
علیهعلیه، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

ریحانه

وقت خداحافظی

ریحانه بالاست. پیش مامانی و عمه های مهربان اغلب و گاهی علیرضا. مامان: بابا لطفا برو ریحانه رو بیار میخوایم شام بخوریم. و صدای قدمهای استوار بابا ... . پایین می آیی. میبینم بابا پر از بوسه ات کرده و میخندد. میگویم: چیزی شده؟! میگوید: رفتم بالا دیدم بغل مامانی نشسته. گفتم: ریحانه بیا بریم شام. گفت: الان! (یعنی الان میام. البته گاهی مدتها طول میکشد تا الان برسد). گفتم: مگه مامان نگفت هروقت صدات کردم زود بیا. سری تکان داد و شیرین ترین من از بغل مامانی پایین آمد. رو کرد به مامانی و گفت: بابابظ (خداحافظ). وای که شیرین ترینی برایمان. خداوند مهربان نگهدارت باشد بی نظیر.
14 مهر 1391

این یا آن؟!

چند هفته ای میشود فرشته ای دیگر در دلم دارم. به ریحانه میگویم خواهری یا داداشی؟ گاهی میگوید خواهری گاهی میگوید داداشی. و در دلش هیچ نیست که کدام یک بهتر است. آخر او چه میداند که جاهلان در دنیای خود چه ها که نمیکنند! و من در این میان متعجبم که چگونه است عده ای فرق میگذارند بین دختر و پسر! هر دو فرشته اند و چرا باید بنا به نیاز ما عزیز یا ذلیل شوند؟! و البته هر دو هدیه ای از جانب خداوندگار مهربانیها. یا علی بن موسی الرضا محتاج دعایتان هستیم تا از شر این افکار جاهلانه در امان باشیم. دلم برای دیدن دوباره ی گنبد نورانیتان پر میکشد، باشد عمری و سعادتی!
14 مهر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ریحانه می باشد